سحرخیزی
اخه من نمیدونم بیدار شدن ساعت 5 و نیم صبح چه صفایی داره که بهار تازگیا سحرخیزی بیش گرفته . اخه یکی نیس بگه مادر من این موقع صبح مگه خروسیم که از خواب بیدار بشیم اصن یه وضعیه .ساعت 5 و نیم که بلند شد هرچی صدام کرد بلند نشدم تا اینکه دست به توسل برداشت و یک ریز بالای سرم میگفت :أب أب أب أب تصور کنید در مدت یه ثانیه شونصد بار میگفت أب یعنی آب میخواد بعد اینکه قلب قلب اب خورد و به اندازه کافی سیر شد همین که چشمای من اتوماتیک وار رفتند روی هم دوباره ماما اووووخ این اوخ از اوووووخای معروفه که تا کم میاره میگه و باز هم من در قیافه ای له و لورده در حالی که سعی میکردم کاملا بر اعصاب خود مسلط باشم لبخند زنان : چرا اووووخ ماما؟؟؟ بهار در حالی که انگ...